◔ صدای در چوبی اتاقک درمیآید و لحظهای بعد هیکل پسرکی که دیگر پسرک نیست در آستانۀ در ظاهر میشود. دستی میاندازد و کلید تکچراغِ 200واتی اتاقک را میزند و در را میبندد. کیسۀ دور کمرش را باز میکند و آرام میاندازد کنار در. چندتا از سیبها از کیسه بیرون میریزند و یکی هم که انگار خیلی بیقراری میکرده تا وسطهای اتاق میغلتد و میرود... لختی بعد پسرک تکیه داده به دیوار گلی اتاقک و پاهایش را در سینهاش جمع کرده و حواسش را داده به کاغذی که روی زانوانش است. مشغول پاکنویسکردن نامهای است. لحظهای دست از نامه میکشد و دست میاندازد و سیب قرمز وسط اتاق را برمیدارد. کمیوراندازش میکند. اولین گاز را میزند و بعد حواسش را برمیگرداند به نامه. ناگهان تکچراغِ 200واتی خاموش میشود. با خودش فکر میکند که حتمن دوباره موتور برق روستا خراب شده و تا اسماعیل همت نکند هم درست نمیشود. ظلمات است و چیزی از اتاق معلوم نیست. آرام نامه را میگذارد گوشۀ دیوار، بغل دست خودش. سپس همانجا دراز میکشد و چشمانش را میبندد و به این فکر میکند که چهقدر حسوحالِ پایان جهان میتواند شبیه حسوحالِ همین لحظه باشد...
ظاهرِ باطننما و باطنِ ظاهرنما بازدید : 264
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 2:22